نیکانیکا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

نیکا فرشته کوچولو

باغ پرندگان

دختر نازم جمعه تصمیم گرفتیم بریم یه جایی که به شما خوش بگذره و تصمیم بر این شد بریم رشت باغ پرندگان و قصر بازی که تازه درست کردن و سرپوشیده ست. برای خاله ژیلا(دوست خانوادگیمون) زنگ زدم و قرار شد تو رشت همدیگه رو ببینیم چون اونا ساکن رشتن .ساعت 4 حرکت کردیم و کمی که رفتیم شما خوابیدی و توی حیاط باغ بیدار شدی یه دوری زدیم و یه میمون هم نزدیک بود پاهاتو بگیره چون شما تو بغل بابایی بودی و قفس میمون هم پایین بود و میتونست دستش رو بیرون بیاره که من دیدم و بابایی هم اومد عقب تر بنظر من که مسئولاش خیلی بی احتیاط و بی مسئولیت بودن از نظر تمیزی هم میشد نمره 10 بهشون داد من که زیاد خوشم نیومد 2 تا طوطی هم بیرون قفس بود که آخر سر متصدیش گفت ا...
11 آذر 1392

روز عید

سلام دختر خوب و عزیزم عیدت مبارک گلم دیروز عید غدیرخم بود و همه اعضای خانواده مامانی رفته بودیم خونه مادرجون طبق هر سال چون مامانم سیده خیلی خوش گذشت بابایی چون رفته بود سر کار ساعت 2 اومد ولی ما با خاله الهام اینا زودتر رفتیم عمو و زنعموی من هم اونجا بودن ولی نهار نموندن .شما هم با بچه ها سرگرم بازی بودی و حسابی خوشحال.تو و گیتا و پویا و امیرمهدی چون تقریبا هم سن و سالین خوب با هم میجوشین و بازی میکنین ولی دیروز اصلا شیطونی و جیغ و داد خبری نبود خیلی آروم با هم بازی میکردین آقایون هم یکی یکی بعد از نهار و میوه رفتن دنبال کاری و ما خانومها هم تو آشپزخونه بعد از جمع و جور کردن وسایل دور میز نشستیم و کلی حرف زدیم پشت سر گویی نکردیما!!!!!!!!!!...
4 آذر 1392

بلبل زبون

سلام شکلات مامان خوبی دعا میکنم همیشه شاد و سرحال و سرکیف باشی. ساعت 5 هست و شما بعد از کلی ورجه وورجه و شیطونی روی تختت خوابت برد. قبل از اینکه بخوابی بهم میگی مامان من ملدما(مردم ها) رو دوس ندالم فقط تو رو دوس دالم. دیروز هم همینو بهم گفته بودی منم فقط و فقط و فقط و بی نهایت تو رو دوست دارم مهربون من . چند روز پیش که داشتم لوبیا استامبولی رو خورد میکردم اومدی و گفتی میشه منم درست کنم؟ قربون جمله بندیت برم منم چاقو رو بهت دادم و کلی سفارش و گفتم یکی یکی درست کن و تو با دقت تمام تا آخرش رو برام درست کردی و من شامم رو درست کردم واقعا دختر دختر میگن همینه ؟ به من میگی مامان بگو ملب . بعد من میگم ملب . میگی ملب نه مبل . من و با...
4 آذر 1392

پل خشتی

سلام مامان جون خوبی؟ چند روز پیش سه نفری با ماشین رفته بودیم نون بخریم تقریبا نزدیک پل خشتی بودیم که شما گفتی از اون سنگها بالا بریم چون 2 دفعه با هم روی پل رفته بودیم البته به اصرار شما خانوم خانوما. حافظه ت در پیدا کردن آدرس عالیه عروسکم من و بابایی که هر دو با تعجب همدیگه رو نگاه کردیم وقتی تو تشخیص دادی که اونجاها نزدیک پل سنگیه. بابا که رفت نون بگیره با اینکه خیلی سردم بود و خسته هم بودم ولی برای اینکه تو لذت ببری و خوشحال بشی بردمت رو پل ولی اونجا بدقولی کردی و دستمو نگرفتی ناقلا آخه سر نترسی داری و دلت میخواد بدون اینکه دستت رو بگیریم خودت از اون شیب تند بیای پایین منم دستم رو میذاشتم جلوت و هواتو داشتم و با هم میدوییدیم و...
4 آذر 1392

دخترم عاشق پارکه حتی روزهای سرد

سلام نازنین ترینم امروز بعد ازظهر ساعت 5 دروازه همسایه صدا خورد و تو با ذوق و شوق رفتی رو پنجره منم بهت گفتم میخوای بریم بیرون تو هم با اون لحن زیبای بچگانه ت با خوشحالی گفتی آره بریم پارک مامان؟ منم که کارهای خونه رو انجام داده بودم و شام هم داشتم گفتم بریم عزیزم ولی موقع لباس پوشیدن باز هم اذیت کردی و وسط لباس پوشیدن رفتی پازل چوبیت رو آوردی و گفتی اینو درست کنیم بعد بریم حالا نه 1 صفحه نه 2 صفحه هر چهار صفحه رو خراب کردی و منم که لباس پوشیده بودم داشتم از گرما عرق میریختم گفتم من میرم و رفتم بیرون و در رو قفل کردم تو هم اومدی دیدی در قفله یکم گریه کردی و گفتی مامان بیا دنبالم منم که طاقت شنیدن گریه هات رو ندارم زود در رو باز کردم و تو ه...
4 آذر 1392

خونه مادرجون

سلام عشق مامان امروز ساعت 3 که بابا داشت میرفت سر کار ما هم باهاش تا خونه مادرجون رفتیم بعد ازظهر هم خاله آدینه اینا اومدن وشامشون رو هم آوردن بعداز شام هم الی اینا اومدن و خلاصه همه بچه ها بودن و بهت خیلی خوش گذشت همیشه خوش باشی عزیزم.مادرجون مهربون برای تو و گیتا 2 تا کلیپس زرق برقی خرید که خیلی خیلی خوشت اومد و از سرت بر نمیداری.دست مامان گلم درد نکنه هر وقت میره بیرون براتون یه چیز میخره تو هم خیلی دوسش داری و بعضی موقع تو خونه میگی بوی مادرجون میاد. خونه مادرجون هم همیشه شاد شادی. ...
4 آذر 1392

تولد پویا جون

عزیز خوشکلم عروسک من سلام دیروز تولد پویا جون(پسرخاله) بود که باز هم به همه مخصوصا شما بچه ها حسابی خوش گذشت البته گهگداری شما و گیتا یه جرقه میدادین ولی نسبت به قبل خیلی بهتر سر اسباب بازیها با هم کنار میاین و به تفاهم میرسین.ما هم آلبوم خاله آدینه رو آوردیم که توش پر از عکسهای کوچیکی مون بود چقدر خندیدیم قیافه ها و لباسهامون واقعا با بچه های امروزی فرق میکرد.دیروز ظهر با بابا رفتی سوپرمارکت. خودت داخل سوپرمارکت میگردی و برای خودت چیزهایی رو انتخاب میکنی خیلی این کار رو دوست داری و اگه بهت بگم این چیز خوبی نیست گاهی اوقات قبول میکنی عزیزدلم.بابا گفت دیروز شیر کاکايو برداشتی و گفتی مامان دیگه نمیگه چیز بد خریدی الهی فدات بشم و اومدی خو...
4 آذر 1392

تولد تولد تولدت مبارک

فرشته مهربون من دیروز برات تولد گرفتیم و تو مثل فرشته ها خوشگل شده بودی و خیلی خوشحال از اینکه با بچه ها بازی میکردی من هم چون خوشحالی شما رو میدیدم تمام خستگیم درمیرفت.از همه کسایی که تشریف آورده بودن ممنونم دیروز به من خیلی خیلی خوش گذشت. ...
21 آبان 1392

خیمه شب

از بچگی عاشق پتو و زیر پتو رفتنه خیس عرق میشه از زیر پتو در نمیاد تازه منم باید باهاش برم میگه بابا بیا اینجا مامانی رو صدا کنیم بیاد مارو پیدا کنه. ای شیطون بلا ...
21 آبان 1392