پل خشتی
سلام مامان جون خوبی؟ چند روز پیش سه نفری با ماشین رفته بودیم نون بخریم تقریبا نزدیک پل خشتی بودیم که شما گفتی از اون سنگها بالا بریم چون 2 دفعه با هم روی پل رفته بودیم البته به اصرار شما خانوم خانوما. حافظه ت در پیدا کردن آدرس عالیه عروسکم من و بابایی که هر دو با تعجب همدیگه رو نگاه کردیم وقتی تو تشخیص دادی که اونجاها نزدیک پل سنگیه. بابا که رفت نون بگیره با اینکه خیلی سردم بود و خسته هم بودم ولی برای اینکه تو لذت ببری و خوشحال بشی بردمت رو پل ولی اونجا بدقولی کردی و دستمو نگرفتی ناقلا آخه سر نترسی داری و دلت میخواد بدون اینکه دستت رو بگیریم خودت از اون شیب تند بیای پایین منم دستم رو میذاشتم جلوت و هواتو داشتم و با هم میدوییدیم و تو از خنده غش میکردی.عاشق خنده هاتم عزیزم. بدون هر وقت بخندی من خوشحالم نفسم.خلاصه 2 بار بالا و پایین رفتیم و تو هم میرفتی لبه پل و من که خیلی از لبه میترسیدم به زور و آخرش با گریه بردمت تو ماشین. بعد از اونجا بابا بردتت باشگاه والیبالش و با بابا فوتبال بازی کردی و از قرار معلوم اونجا هم کلی خندیدی و بهت خوش گذشت بعدش هم گفتی بریم فیل سوار شیم از اونایی که سر بعضی پاساژها هست رفتیم و دیدیم که کرکره پاساژ هم پایینه و بالاخره شاهزاده خانم رضایت دادین بریم منزل و استراحت بنماییم.