باغ پرندگان

دختر نازم جمعه تصمیم گرفتیم بریم یه جایی که به شما خوش بگذره و تصمیم بر این شد بریم رشت باغ پرندگان و قصر بازی که تازه درست کردن و سرپوشیده ست. برای خاله ژیلا(دوست خانوادگیمون) زنگ زدم و قرار شد تو رشت همدیگه رو ببینیم چون اونا ساکن رشتن .ساعت 4 حرکت کردیم و کمی که رفتیم شما خوابیدی و توی حیاط باغ بیدار شدی یه دوری زدیم و یه میمون هم نزدیک بود پاهاتو بگیره چون شما تو بغل بابایی بودی و قفس میمون هم پایین بود و میتونست دستش رو بیرون بیاره که من دیدم و بابایی هم اومد عقب تر بنظر من که مسئولاش خیلی بی احتیاط و بی مسئولیت بودن از نظر تمیزی هم میشد نمره 10 بهشون داد من که زیاد خوشم نیومد 2 تا طوطی هم بیرون قفس بود که آخر سر متصدیش گفت این طوطی ها با بچه ها بدن و ممکنه چشم بچه ها رو نوک بگیرن در حالی که اکثر آقایون بچه هاشون و بغل کرده بودن و سر بچه ها نزدیک طوطی ها میشد .القصه یه ساعتی اونجا بودیم و شما بیشتر از همه از مجسمه اسب و گاریش خوشت اومده بود و سوارش شدی و نمیخواستی بیای پایین البته از خود اسبه یکمی میترسیدی چون فکر میکردی واقعیه و چون هوا هم تاریک بود تشخیصش برای شما یکم مشکل بود.

بالاخره با گفتن اینکه الان میخوایم بریم پارک با خوشحالی و ذوق تمام اومدی پایین و رفتیم ژیلا اینا دم در  باغ منتظرمون بودن چون قصر بازی هم یه کمی بالاتر بود وقتی از ماشین پیاده شدیم شما اول کادوی تولد آرنیکا جون رو بهش دادی و با صدای بلن گفتی تولدت مبارک و من کلی کیف کردم از حرف زدن بدون خجالت شما گل من . آرنیکا جون  یک سال از شما بزرگتره و تیر ماه که تولدش بود ما نتونستیم بریم و بعد اون این اولین دیدارمون بود .رفتیم داخل و شما هر چی موتور و ماشین بود سوار شدی و یه سری هم دو تایی و قطار رو هم ما مامانا هم باهاتون سوار شدیم و بعدش سیب زمینی سرخ شده خوردیم و شما رفتین جامپینگ و نقاشی و ساخت لگو و بابا و عمو هم یه دست فوتبال دستی بازی کردن و شما هم راضی راضی با رضایت کامل خودت از شهر بازی خداحافظی کردی و اومدیم بیرون.ژیلا جون زحمت کشیده بود و شام درست کرده بود و رفتیم خونه شون .ساعت 12 شب هم بسمت خونه حرکت کردیم و ساعت حدود یک رسیدیم.روز فوق العاده خوبی برای هر سه تامون بود.دخترم حاظرم هر کاری بکنم که تو همیشه بخندی نازنینم.