نیکانیکا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

نیکا فرشته کوچولو

بلبل زبون

1392/9/4 2:33
نویسنده : مامان
117 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شکلات مامان خوبی دعا میکنم همیشه شاد و سرحال و سرکیف باشی. ساعت 5 هست و شما بعد از کلی ورجه وورجه و شیطونی روی تختت خوابت برد. قبل از اینکه بخوابی بهم میگی مامان من ملدما(مردم ها) رو دوس ندالم فقط تو رو دوس دالم. دیروز هم همینو بهم گفته بودی منم فقط و فقط و فقط و بی نهایت تو رو دوست دارم مهربون من . چند روز پیش که داشتم لوبیا استامبولی رو خورد میکردم اومدی و گفتی میشه منم درست کنم؟ قربون جمله بندیت برم بغلمنم چاقو رو بهت دادم و کلی سفارش و گفتم یکی یکی درست کن و تو با دقت تمام تا آخرش رو برام درست کردی و من شامم رو درست کردم واقعا دختر دختر میگن همینه خیال باطل؟

به من میگی مامان بگو ملب . بعد من میگم ملب . میگی ملب نه مبل . من و بابا تعجب امروز اولین بار بود که مبل رو درست گفتی گلم.

دیروز بعد ازظهر خونه مادرجون موندی قرار بود خاله الهام هم گیتا رو بیاره اونجا دست مامان گلم درد نکنه که همیشه زحمتهای ما رو دوش ایشونه و من و بابا رفتیم چند تا خونه نگاه کردیم و یکی رو پسندیدیم ولی قیمتش با پول ما نمیخونه ولی چون وام داره خوبه هنوز تصمیم نگرفتیم بعد رفتیم پاشاژ ولیعصر و یه کاپشن و یه شلوار کتان برای بابا خریدیم که نزدیک 300 تومن شد.البته بابا نمیخواست بگیره ولی من به زور راضیش کردمهیپنوتیزمما اینیم دیگه.بعدش تند تند اومدیم خونه مادرجون چون شما بعدازظهر نخوابیده بودی میترسیدم اذیت کنی و خوشبختانه همه چی آروم بود و تو و گیتا جون داشتین با هم بازی میکردین بعد از نیم ساعت هم با هم اومدیم و خاله اینا رو هم رسوندیم و باز شما با ناراحتی خداحافظی کردی و دم در خونه گریه که فقط یه کوچولو بریم خونه گیتا جون در حالی که داشتی از خواب هلاک میشدی اومدیم بالا تند تند بهت غذا دادم و بهم میگی مامان جون من زیاد گریه نکردم که بریم خونه گیتا فقط یه کوچولو گریه کردم.منم گفتم آفرین دخترم. اینروزها گریه هات خیلی خیلی کم شده و منم خوشحالچشمکبعد هم گذاشتمت رو پام که به دقیقه نکشیده خوابت برد خوابهای رنگی ببینی فرشته من.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)