نیکانیکا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

نیکا فرشته کوچولو

چسب خونی

1392/6/18 16:57
نویسنده : مامان
174 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم این روزها اگه جایی از بدنت به چیزی بخوره همین که دردت میگیره و شروع به گریه میکنی سریع میگی چسب بزن(با حالت گریه)دیروز که چسبمون تموم شده بود من یه تیکه دستمال کاغذی برداشتم با چسب نواری که تو فورا گفتی چسب خونی میخوام قربونت برم چون اسم چسب زخم رو نمیدونستی.ولی میخواستی منظورت رو به من برسونی.خیلی با هوش و خلاقی دخترنازم.بعضی وقتها با همدیگه میخندیم و تو خیلی خیلی این کار رو دوست داری شکلک در میاریم یا حرفهای الکی ملکی میزنیم و تو غش میری از خنده و دل من قنج میره از خنده های تو و همش میگی مامان بازم زنگ خنده دیگه و اونقدر اصرار میکنی که بعضی موقعها هم که حوصله ندااشته باشم هم مجبورم میکنی.دنیای من الهی همیشه بخندی و خوشحالم کنی.امروز امتحان میان ترم زبان داشتی کوچولوی من تو تو کلاس از همه کوچیک تری نمره ت هم عالی شد و خانم موسوی مدیر مهد گفت که خیلی عالی بودی دارم برات یه لباس تور توری صورتی که رنگش رو خودت اختخاب (به قول خودت)کردی برات درست میکنم چون هفته دیگه عروسی پسرخاله بابایی هست امیدوارم خوب بشه.خودت میگی مامان لباس عروسمو بلند درست کن و انگشتای پات رو نشون میدی فدای اون دلت برم فکر کنم چون عروسها رو دیدی به لباسشون دقت کردی و میگی لباس عروس بلند میخوام قربون اون هوش وحواست برم من.دیروز قبل از غذا گفتی بستنی میخوام و من بهت اجازه ندادم برداری تو هم با سرعت تمام و صدای گریه رفتی تو اتاقت و بلند بلند گفتی خدای من آخه من چیکار کنم ای خدای من مامانم به من بستنی نمیده یکی به من کمک کنه و من داشتم از خنده میمردم فقط دلم میخواست دوربین داشتم و فیلم میگرفتم از صدات. چون خانم خانمها لنز دوربین رو فشار دادی و خرابش کردی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)