نیکانیکا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

نیکا فرشته کوچولو

بدون عنوان

1392/5/30 6:19
نویسنده : مامان
112 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ناز و خوشگلم سلام ببخشید که اینقدر دیر به دیر میام و برات مینویسم از وقتی 3 سالت کامل شده و رفتی تو 4 سال خیلی خیلی رفتارت عوض شده و عاقل تر شدی تا اونجایی که من و بابا از بعضی حرفها و کارهات چشمامون گرد میشه اینجوریتعجبدوشنبه چون بابا ماشین رو نبرده بود سر کار من بهت گفتم که نیکا جون مامانی میخوام رانندگی کنم و بریم مهدکودکت از اونجایی که من خیلی کم ماشین رو میشینم تو اصلا رانندگی من رو یادت نبود.گفتی باشه و رفتی تو ماشین نشستی و من در رو باز کردم با احتیاط از در خونه بیرون اومدم و تو کاملا متوجه احتیاطم شدی و گفتی مامان جون من میترسم تو رانندگی کنی پیاده بریم و من از خوشحالی اینکه تو چقدر عاقلانه احساسم رو از چشمام خوندی خندم گرفت و گفتم نترس عزیزم مامان آروم میرم.خلاصه موقع برگشت که اومدم دنبالت گفتی من پشت میشینم و رفتی پشت مثل اینکه هنوز تو رانندگی بهم اعتماد نکردی.قراره امروز هم با ماشین ببرمت ببینم امروز چی میگی بعد برات مینویسم. چند روز قبل که دنبال کیف ابزار بابا میگشتم ازت پرسیدم مامان کیف ابزار باب کجاست همون که توش آچار میذاره فکر نمیکردم متوجه بشی که من چی رو میخوام اما تو با اطمینان گفتی تو ماشینه دیگه و من کلی قربون صدقه عقل کوچولوت رفتم امروز صدای مرغ و خروسها میومد و تو که خیلی دوست داری بری پیششون گفتی مامان بریم بهشون آب بدیم من گفتم نه آب دارن و تو گفتی ببین آخه دارن میگن مامان نیکا مامان نیکا بیا به ما آب بده .اینجاست که میخوام بغلت کنم و بخورمت.اینروزها همش میای به من میچسبی و هر جا من نشستم میشینی و به من تکیه میدی اگه بابا هم باشه بهش میگی بیا بریم پیش مامان بشینیم و بعد با خوشحالی نگامون میکنی و میگی مامان و نیکا و بابا همدیگر و دوست داریم.عزیز مهربون من امیدوارم من و بابا بتونیم پشت گرمی و تکیه گاه خوبی برات باشیم.خیلی دوست داریم تا بینهایت. 

راستی به بنویسم میگی نوشته کنمخوشمزه 

   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)