نیکای خوش خنده
نیکای گلم عاشق خنده ای و این روزها به هر بهونه ای میخندی انشاالله که همیشه تو زندگیت بخندی و شاد باشی امروز بعد از نهار رفتی زیر میز و برنجهایی که خودت ریخته بودی رو دیدی و با تعجب گفتی اینا رو کی ریخته؟ بابا هم گفت شما دیگه با قیافه حق به جانب گفتی نه من نریختم . من گفتم موش موشک ریخته تو هم با خوشحالی حرفم رو تایید کردی و گفتی موش موشی ریخته شب هم بعد از شام که چه عرض کنم موقع غذا کلا چند باری میری یه دور میزنی و دوباره میای بعد از اینکه چند قاشق غذا خوردی بازم زیر میزو نگاه کردی و ما در حال غذا خوردن بودیم می گی که من نریختما موش موشی ریختهقربون شکلت برم من که خودت دیگه کاملا خوب و بد رو تشخیص میدی.امروز برات یه خاطره از بچه گیات تعریف کردم که رفته بودیم مشهدو آقایی که قرار بود از فرودگاه ما رو به هتل راهنمایی کنه جلوی اسم ما توی دفترش نوشته بود با یه جوجو وقتی اینو تعریف کردم اونقدر خوشحال شدی و خندیدی که نگو و برای مادرجون و بابابزرگ هم تعریف کردی و بابابزرگ هم کلی خندید و یادش اومد چون ما با اونها رفته بودیم