از همه جا
خوشکل من الان ساعت 10.5 شبه و شما خوابیدی بابا هم رفته والیبال از وقتی خوابوندمت دارم به این فکر میکنم که خونه بدون تو چقدر سوت و کوره عزیز دوست داشتنی من هر لحظه میام تو اتاق خوابت و بهت سر میزنم آخه سرما خوردی و سینه ت خرابه انشاالله که زود زود خوب میشی امروز رفتیم خونه عموی من چون تازه از آلمان اومدن رفته بودن پیش نغمه جون دختر عموم یه دختر آورده و اسمشو گذاشته نیکی. اول میخواست بذاره نیکا ولی چون نیکا داشتیم و اونم شما فسقل خانم بودی گذاشتن نیکی.انشاالله خوش قدم باشه عید قراره بیان اونوقت عکسش رو میذارم.عزیز دلم یه بازی جدید اختراع کردی و اون بازی با نخه بهم میگی مامان جون میشه بهم نخ بدی و بعد اون نخ رو اینقدر اینور و اونور میکشی و میدویی که وقتی ما راه میریم دست و پامون بسته میشه و عاشق این بازی هستی و منم که خوشحالیت رو میبینم هر کاری حاظرم برات بکنم موش موشکم عید قربان عمه معصومه اینا از قم اومده بودن و گفتن میخئان بیان اینجا منم گفتم شام بیاین و آش و الویه درست کردم دیگه خودمونی و تو هم با ریحانه جون بازی کردی و بهتون خوش گذشت بجز آخرش که سر نوع بازی با هم تفاهم ! نداشتین دختر مرهبونم خیلی خیلی خیلی خیلیییییییییییییییییییییییییییییی عاشگتم.