روزمرگیها
نیکای نازنینم سلام از کجا شروع کنم که مهربونیهات حد و اندازه نداره دخترکم. امروز داشتم با موبایل بابا بازی میکردم اومدی ازم گرفتی و بازی دلخواه خودت رو اوردی و میگی بیا اینو بازی کن هر چی میگم من اینو نمیخوام به خرجت نرفت که نرفت بالاخره یکم بازی کردم و دادم به خودت و گفتم خودت بازی کن و تو هم میگی باشه من برای تو هم بازی میکنم و اگه برنده شدم یعنی هر دو مون برنده شدیم چون ما دوقولوییم دیگه آخه من خیلی تو رو دوست دارم و این جملات رو با ذوق و شوق کامل گفتی و منم از ته دلم خوشحال شدم و کلی هم فشار مشارت دادم ملوسک من . تازگیها همش میگی اسم من ستاره هست بعضی روزها هم فرشته یا عسل امروز من و خاله الهام رفتیم لاهیجان خرید و شما و گیتا جون پیش مادرجون موندین.دست مامان مهربونم درد نکنه. ما هم خریدهای مکاره کردیم و خیلی خوش گذشت برای خودم یه پیراهن مجلسی و برای شما هم یه کش مو ی خوشکل و یه گوشی برای روزهای سرد که تو گوشت سرما نره وتو هم خیلی خوشت اومد و بردی به زندایی هم نشون دادی گلم.خاله الی هم یه بارونی تو کرک و یه دامن مجلسی شیک برای خودش و جوراب و کش مو برای گیتا.
ممنون که هستی!
و هستی را رنگ میآمیزی...
هیچ چیز از تو نمیخواهم؛
فقط باش، فقط بخند، فقط راه برو...