نیکانیکا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

نیکا فرشته کوچولو

بهترین روزهای زندگیمون

1393/8/13 23:03
نویسنده : مامان
411 بازدید
اشتراک گذاری

شیرین ترینم دخترک 4و نیم ساله من این روزها از بهترین روزهای عمرمونه و فکر کنم در آینده بهترین خاطراتمون از این روزها شکل میگیره آخه از 20 مهر امسال یعنی سال 93 ما اومدیم خونه مامان و بابای من و تو سالن بالا  که اتاق دوران مجردی من بود ساکن شدیم البته چند تا دلیل داشت و تصمیم گیری برام خیلی سخت بود ولی به اصرار مادرجون و بابابزرگ راضی شدم و برخلاف اونچیزی که فکر میکردم تو خیلی اینجا راحت و خوشحالی و سر و صدات کم شده و حسابی مادرجون و بابابزرگ ازت راضین و همش میگن دختر ما خانومه و حسابی نازت رو میکشن و تو هم همیشه سرحال و رو کیفی و از ته دل بازی میکنی و میخندی وروجک . بهترین و شیرینترین دوران زندگیمون رو داریم کنار مادرجون و بابابزرگت که از ته دل مهربونشون دوستمون دارن میگذرونیم نمیدونم چطور باید محبتهاشونو جبران کنم هر چند میدونم که اونقدر به ما خوبی کردن که نمیتونیم ذره ای از محبتهاشونو جبران کنیم عزیز کوچولوی من برات خیلی خوشحالم که تو دوران کودکیت از داشتن همچین گوهرهایی بهره میبری و مطمئنم خاطرات خوبی تو ذهنت شکل میگیره..متنظر

بعد از اینکه اسباب کشی کردیم و اومدیم اینجا چند روز اول تختهامونو باز نکرده بودیم یه شب که بابایی زودتر از سر کار اومده بود شما خوابیده بودی و من و بابا تخت ما و تخت تو رو آماده استفاده کردیم و بقیه وسائل که شامل میز توالت و کامپیوتر و کمد و دراور و میز خیاطی و کتابخونه بود رو قشنگ چیدیم و بابا تو رو بغل کرد و آورد رو تختت و ما هم روی تختمون خوابیدیم از قرار معلوم شب ساعت 2 یا 3 بیدار شدی و توی تاریکی ما رو ندیدی رفتی پایین و جلوی در اتاق مادرجون اینا موندی و صدا زدی: بابابزرگ...بابابزرگ و بابابزرگ هم بیدار شد و گفت جانم و تو گفتی نمیدونی مامانم کجا رفته؟ بابابزرگ هم اومد رو پله منو صدا زد منم که خوش خواب بیدار نشدمخواب آلود تو رو فرستاد بالا و تو ما رو دیدی و اومدی پیش من خوابیدی این هم شد خاطره بامزه چند روز اول ما که سوژه بابابزرگ شده بود و هر کی میومد براش تعریف میکرد

پسندها (1)

نظرات (0)