نیکانیکا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

نیکا فرشته کوچولو

51 ماهگی

1393/6/22 18:33
نویسنده : مامان
444 بازدید
اشتراک گذاری

مهربون کوچولوی من سلام امروز 22 شهریور 93 هست و ما دیگه آخرین روزهای گرم سال رو داریم پشت سر میذاریم.گلک من امشب عروسی دعوتیم و 2 روز پیش که ما در این مورد صحبت کردیم شما منتظر امروز بودی و بهم گفتی یک بار دیگه بخوابم میریم عروسی؟ و من گفتم نه عزیزم 2 بار باید بخوابی و پاشی و همینکه بابا از سر کار اومد خونه اینو بهش گفتی دختر با ذوق من یه دفعه هم گفته بودی من خیلی مهمونی رفتن رو دوست دارم قربون دختر فلفلم برم که به فکر مامانش هم هستخندونک البته شوخی میکنم عاشق مهمون هم هستی و در کل فقط دلت میخواد دوستات باشن و بازی کنی و بخندی. الان هم خوابوندمت تا شب سرحال باشی و بهت خوش بگذره هر چند عروسی زیاد نزدیکی نیست(برادر دوست بابا) ولی ما عقدکنانشون هم دعوت بودیم و خوش گذشته بود به شما ناز من.چند روز دیگه هم میخوام ببرمت آتلیه و بعد موهای خوشگلت رو کوتاه کنم چون دیگه نگه داریش سخت شده و اصلا اجازه نمیدی به موهات دست بزنم. به نقاشی کشیدن خیلی علاقه مند شدی و چیزهای جدید میکشی و وقتی ازت پرسیدم از کجا یاد گرفتی گفتی از نقاشی نقاشی که از شبکه پویا بین کارتونها پخش میشه.از صبح تا شب خونه ما شبکه پویا روشنه باید به فکر یه تلویزیون واسه خودمون باشمغمگین اینروزا توی خونه اصلا حوصلت سر نمیره و خودت رو با کارتون و نقاشی کشیدن و بازی با اسباب بازیهات سرگرم میکنی و البته بعضی مواقع مثل امروز با وسایل من.دیدم یه یه ربعی پیدات نیست و صدات هم نمیاد رفتم دیدم روی تخت خواب ما نشستی و 3 تا از بهترین رژ هامو برداشتی و داری یه کاغذ که اونم مال بابا هست رو رنگ میکنی و تا منو دیدی گفتی مامان دارم کاردستی درست میکنم منم عصبانیدعوات کردم و بردمت تو اتاقت و گفتم بشین به کاری که کردی فکر کن. تو هم یه کم گریه کردی و بعد صدام زدی و گفتی ببخشید دیگه اینکار رو نمیکنم آخه داشتم کاردستی درست میکردم منم گفتم رژ هام چی شدن؟ با ناراحتی گفتی خراب شدن دیگه نمیکنم و منم کلی بوسیدمت و با هم آشتی کردیم.دیدن یه لحظه ناراحتیت هم در حد تحملم نیست عروسک من.عاشقتم

پسندها (1)

نظرات (0)