51 ماهگی
مهربون کوچولوی من سلام امروز 22 شهریور 93 هست و ما دیگه آخرین روزهای گرم سال رو داریم پشت سر میذاریم.گلک من امشب عروسی دعوتیم و 2 روز پیش که ما در این مورد صحبت کردیم شما منتظر امروز بودی و بهم گفتی یک بار دیگه بخوابم میریم عروسی؟ و من گفتم نه عزیزم 2 بار باید بخوابی و پاشی و همینکه بابا از سر کار اومد خونه اینو بهش گفتی دختر با ذوق من یه دفعه هم گفته بودی من خیلی مهمونی رفتن رو دوست دارم قربون دختر فلفلم برم که به فکر مامانش هم هست البته شوخی میکنم عاشق مهمون هم هستی و در کل فقط دلت میخواد دوستات باشن و بازی کنی و بخندی. الان هم خوابوندمت تا شب سرحال باشی و بهت خوش بگذره هر چند عروسی زیاد نزدیکی نیست(برادر دوست بابا) ولی ما عقدکنانشون...
نویسنده :
مامان
18:33